چرا در ایران سریالهایی مانند «سرقت پول» و «فرار از زندان» ساخته نمیشود؟
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۳۵۸۷۸۲
محمدرضا اصلانی، داستاننویس و رماننویس که تا کنون بیش از ۴۰ عنوان کتاب از او منتشر شده است، نگاهی همهجانبه نگر حتی به موضوعی مانند سرقت از بانک ملی شعبه دانشگاه دارد. او میگوید: «سرقت از بانک در ایران و در کل حوادث این چنین برای اینکه تبدیل به داستان شوند باید برای نویسنده ایرانی درونی شود.
به گزارش همشهری، تا زمانی که این اتفاقات برای نویسنده و کارگردان ایرانی درونی نشده، باید به پخش دوبله فارسی «فرار از زندان» (PREASON BREAK) از رسانه ملی بسنده کنیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گفتوگو با محمدرضا اصلانی درباره مقایسه واقعیت موجود در ایران برای آفرینش هنری در این زمینه است.
چرا سرقت باندی در ادبیاتداستانی و سینما برای مخاطبان و تماشاگران موضوع جذابی است؟ چرا سرقتهای بزرگ موضوع فیلمها و داستانهای پرفروش میشوند؟
سرقت باندی در کشور ما به زعم من وجود ندارد. اما چرا این سرقتهای باندی موضوع فیلم قرار میگیرد و فیلم پرفروش میشود و مخاطب بیشتری پیدا میکند، این موضوع به روحیات اشخاص بازمیگردد که معمولاً به ویژه جوانان، در یک کلام از هیجان و ماجراهای هیجانانگیز استقبال میکنند. چنین است که این فیلمها مورد استقبال قرار میگیرد. وقتی ما یک فیلم میبینیم یا رمانی را میخوانیم، پذیرفتهایم که با دنیایی ارتباط برقرار کردهایم که ممکن است واقعیتی هم نداشته باشد.
اما این دنیای جدید که با آن ارتباط برقرار میکنیم، به نوعی به نیازهای روحی ما پاسخ میدهد. یعنی من اگر میگویم گروهی میخواهند سرقت مسلحانهای انجام دهند، از چه راههایی میتوانند وارد شوند، آن راههایی که آنها انتخاب میکنند و دور از ذهن من مخاطب است، باعث میشود که من به آن نیازهایی که دارم برسم و حس کنجکاویام برانگیخته شود. در حال حاضر سرقتهای بسیار مشهور که بعضیهایشان هم شاید موضوع رمان و شاهکارهای ادبی باشد، مخاطب دارند.
چیزی شبیه به «فرار از زندان» که چند روزی است از رسانه ملی پخش میشود. از سوی دیگر هم وقتی آن سرقت مهم را انجام میدهند، در ارتباط با واکنشی که سوی دیگران به آنها نشان داده میشود، منظورم از سوی همان نظام پلیسی و امنیتی کشور مذکور است، در نشریات صبح همان روز مطالبی منعکس میکنند که دیشب یک عده از سارقان -که نمیدانستند از زندان خارج شدهاند- اقدام به سرقت جواهر کردند.
پلیس عنوان میکند که آن جواهر مشهور سرقت نشدهاند و جایشان محفوظ است و به جای آن جواهر اصلی، جواهر بدلی به سرقت رفته است. این تکنیک از سوی پلیس و نیروهای امنیتی باعث میشود که آن سارقان گول بخورند. یعنی از سویی سرقت را انجام دادهاند و از سوی دیگر پلیس به جای اینکه موضوع را برای عموم افشا کند، کار خودش را به بهترین نحو انجام میدهد.
گفتید در ایران سرقت باندی نداریم، اما به تازگی از بانک ملی شعبه دانشگاه چنین سرقتی انجام شد.
درست است. ممکن است گروهی دست به یکی کنند و سرقتی را، چنانچه ما در ظاهر میبینیم انجام دهند. یعنی به یک طلا فروشی یا بانک حمله کنند، اما در کشور ما سازمان دهی شده نیست و رایج هم نیست. اما در کشورهای دیگر این بخشی از فرهنگ آن کشورهاست! اگر در کشور ما چنین مواردی وجود دارد نادر است و یک دو نفر یا یک دو باند معدود و محدود است که معمولاً خیلی زود هم دستگیر میشوند. نه اینکه مرتب تکرار شوند و سرقتشان تسلسل داشته باشد و جو عمومی جامعه را مانند برخی سریالهای خارجی تحتالشعاع قرار دهد.
به چه سلسله دلیل یا دلایل روانشناختی-هنری مخاطب یک داستان به شکل موذیانه دوست دارد که ضد قهرمانی که از فکر و خرد خودش استفاده میکند، پیروز شود. در سریال «سرقت پول»، در کشمکشی که وجود داشت همه دوست داشتند، پرفسور پیروز شود. چرا؟
کلا اصطلاحی داریم و میگوییم «قصه»! کسی که فیلم را میبینید در پی آن است که آن فیلم قصهای داشته باشد. معمولاً مخاطبان از روال عادی جریانها اقناع نمیشوند. وقتی که ما مطلبی را به عنوان فکاهه و طنز میخوانیم، مطالب و نقدها متضادند. یعنی مجموعه عوامل طبق روال عادی پیش نمیرود. اگر طبق روال عادی پیش میرفت، نه فکاههای تحقق مییافت نه جذابیت و کشمکشی. بدین شکل در ادبیات هم قصهای شکل نمیگیرد. سرقتهای باندی اگر به طور کلی بخواهیم آن را تحلیل و آنالیز کنیم مانند تقابل خیر و شر است.
اگر همیشه خیر پیروز شود، اصلی کلی است و همه آن انتظار را دارند، اما اگر در کشاکش خیر و شر یا اگر در بُعد دیگر در کشاکش زورگیر و کسی که مورد حمله واقع شده، آن شخص از خودش دفاع کند و آن طرف را فراری دهد، امری عادی است. چیزی است که وجدان آدمی آن را انتظار دارد، اما اگر آن کسی که حمله کرده با دفاعی نامتناسب و نامتعارف مواجه شود، یعنی طرف چاقو دارد و آن طرف مقابل اسلحه بکشد و خلاف آمد میل مخاطب رفتار کند، همه در این شرایط دوست دارند مجرم جان سالم به در ببرد و پیروز شود. طبیعی است که این کشمکش برای مخاطب و تماشاگر هیجان انگیز است.
یعنی آن حس هیجان خواهیاش ارضاء میشود. حتی کم سوادترین مخاطبان ما، و بینندگان و خوانندگان غیر حرفهای هم دوست دارند آنچه میخوانند و میبینند قصهای داشته باشد و در یک کلام دوستدار کشمشاند. هیچکس از روال عادی استقبال نمیکند. اگر آن روال عادی در اثر هنری وجود دارد، پس از آن دوباره کشمکشها و روال خاصی به وجود میآید. به سطحی ثابت میرسیم و دوباره آن سطح تغییر میکند. نه اینکه خیلی صاف و اتو کشیده طرف شکست بخورد یا دیگری پیروز شود. این موضوع برای هیچ مخاطبی جذاب نیست.
پس از کشمکش و فراز و فرودی که خارج از تصور مخاطب است، هیجان موجود، اتفاق و رخدادها در مجموع، خواننده و مخاطب را میخکوب میکند. این مجموعه شگردهاییاند که داستاننویسان حرفهای بر آن احاطه دارند و کارگردان با اتکا بر «قصه» فضاسازیاش را به خوبی انجام میدهد.
چرا نوشتن داستان و رمان درباره سرقتهای بزرگ، مانند سرقت از ضربخانه اسپانیا در سریال سرقت پول در ایران پا نگرفته است؟ منظورم صرفاً داستانها و فیلمهای پلیسی حادثهای مانند سرقت از موزه و بانک است.
احساس میکنم اگر این کار نشده و اگر شده به شکل محدود بوده و به دلیل این است که در جامعه ما این نوع جرایم نادر بوده. دستکم اگر بخواهیم در قیاس با کشورهای دیگر در نظر بگیریم اتفاقی مانند «PRISON BREAK» در ایران به ندرت رخ داده که حالا بخواهیم در موردش فیلم بسازیم. به همین دلیل به دوبله فارسی «فرار از زندان» بسنده میکنیم. اگر هم وجود داشته شرایط مجموع جامعه و عوامل مکمل اقتضا نمیکرده که چنین اتفاقی به شکل رمان منتشر شود. معمولاً چنین حوادثی پس از گذشت سالها خودش را در ادبیات و هنر نشان میدهد.
سرقتهای بزرگ باندی جزو ادبیات پلیسی محسوب میشود؟ فرق ادبیات پلیسی با ادبیات حادثهای چیست؟
معمولاً در ژانرهایی که دخالت پلیس مشهود است و شرح وظایف پلیس هست و پلیس نقشی دارد، میتوان پلیسی محسوب کرد. یک وقتی قوت یک اثر، نقطه عزیمتی دارد که محورش حضور نیروهای پلیسی است. یعنی جنایتی واقع شده و سرقت بزرگی رخ داده و پلیس وارد صحنه میشود و آن جانی را دستگیر میکند یا پلیس به انگیزههای جرم میرسد و آنها را کشف میکند.
اما موقعی هست که قوت و نقطه اوج اثر روی دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. مانند فرار از زندان «PRISON BREAK» یا سرقت پول «MONEY HIEST» که اوج داستان بر محور و دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. در این شرایط وقتی پلیس نقش عمدهای ندارد میتوان گفت داستان حادثهای- هیجانی است. البته در «فرار از زندان» و «سرقت پول» هم پلیس حضور دارند، اما داستانها و رمانهایی را هم میتوانم برایتان مثال بزنم که پلیس در آنها حضور ندارد و داستان صرفاً حادثهای است.
سرقت از بانک ملی شعبه دانشگاه به گفته پلیس ایران سریعترین و بزرگترین سرقتی بود که به همان سرعت هم سارقان دستگیر شدند، این گونه سرقتهای بزرگ همانطور که پیش از گفتگو هم به آن اشاره کردید، باید زمان بگذرد تا داستان و رمان و فیلم دربارهاش ساخته شود. با وجود اینکه چنین ماجرایی قابلیت داستانی شدن دارد، تا به امروز هیچ نویسندهای را سراغ نداریم که مانند یک خبرنگار کنار موضوع بایستد، تحقیق کند و کنار پلیس باشد و مواد خام داستانش را تهیه کند و رمان در این باره بنویسد. چرا؟
ما در عرصه روزنامهنگاری گزارش نویسی داریم. حتی برای تیتر روزنامه و سرخط روزنامه روال بر این است که آخرین لحظات آن شورا جمع میشوند و درباره تیتر یک روزنامه نظر میدهند و آن تیتر را انتخاب میکنند. اما رمان یا فیلم یا یک اثر هنری چنین نیست. اصلاً چنین ساز و کاری ندارد. موضوع باید به قدری خلاقیت هنرمند را درگیر کند و برایش درونی شود تا بتواند آن را به بهترین نحو بنویسد یا بازآفرینی هنری کند و روی کاغذ بیاورد یا جلو دوربین ببرد.
مسالهای که به نظرم ناگفته ماند این است که اگر مثلاً میبینیم در خصوص موضوعی کار شده، شاید اگر تحقیق وسیع و گسترده و میدانی انجام دهیم، بیشتر کار شده باشد، اما قابلیت چاپ نیافته. به ویژه در چند سال گذشته که مشکل کاغذ به مشکل توزیع هم اضافه شده، نویسندگان زیادی در کشورمان هستند که کارهای متعددی انجام دادهاند، اثری خلق کردهاند، از هفت خان رستم هم عبور کرده و اثرشان هنوز در دست ناشر است و به رقم تصویب شدن چند سالی است که نزد ناشر به دلیل مشکلات اقتصادی خاک میخورد. ملاکمان را اگر کارهای چاپ شده بدانیم، به نظرم منصفانه نیست. کارهای زیادی نوشته میشود که سالهای بعد چاپ میشود یا شاید هم شوربختانه هیچ وقت چاپ نشوند.
به درستی اشاره کردید که موضوع باید برای نویسنده و کارگردان درونی شود. برای نوشتن چنین داستانهای حادثهای حتما باید حادثه در آن کشور اتفاق افتاده باشد؟
نه الزاماً، در حال حاضر نویسندگانی داریم که تا به حال شمال نرفتهاند، اما درباره شالیزار و دریا و امواج قلم فرسایی کردهاند و در این عرصه هم موفق ظاهر شدهاند. اما آنچه لازم است نویسنده و هنرمند مدتی باید با این احساس زندگی کند. چون در یک اثر هنری -مشخصاً از داستان صحبت میکنم- نویسنده از واقعیتها و تجربهها، مطالب علمی و عنصر تخیل کمک میگیرد و ابزار و فنون و شگردهای نویسندگی را به کار میبندد، بالاتر از همه اینها پس از نگارش اثرش متناسب با متن باید مرخصی به خودش و نوشتهاش بدهد و پس از مدتی دیگر دوباره به آن رجوع کند. ممکن است یک داستان کوتاه باشد و یک ماه به خودش داستانش مرخصی دهد و شاید رمانی سترگ باشد که نیاز به یکسال مرخصی داشته باشد.
در این مدت، دیگران هم باید آن اثر را ببینند و اظهار نظر کنند و سخن منتقدان را بشنوند و سپس نویسنده، اثر را برای چاپ ارائه کند. چنین است که به نظرم اگر نویسنده بتواند همزیستی و مجاورتی با موضوع داشته باشد، خواه هیجانی و حادثهای باشد یا جنگی، میتواند اثر را انتشار دهد. چنین اثری شاید از طریق تحقیقات و استفاده از تجارب و تخیل داستانی شده، نوشته شده. کما اینکه آنچه تولید میشود عین واقعیت نیست و طابق النعل بالنعل در آن کشور رخ نداده و زاده آفرینش هنرمند است. «فرار از زندان» و «سرقت پول» نمونه عینی این مثالهای مناند. قطعاً در ایالات متحده امریکا هنوز هیچ گروه و باندی این گونه از منسجم با خالکوبی نقشه روی بدنش از زندان خارج نشده و گنگی هم چنین منسجم به ضرابخانه اسپانیا حمله نکرده تا نظام سلطه جهانی را به سخره بگیرد. اما این اتفاق در ذهن نویسنده اثر رخ داده و اتفاقاً مورد استقبال هم قرار گرفته است.
منبع: فرارو
کلیدواژه: سرقت پول فرار از زندان سرقت های بزرگ داستان ها پیروز شود روال عادی سرقت پول حادثه ای شده اند فیلم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۵۸۷۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنایت زندان دولهتو + تصاویر | خود مشاهده کردم که آنان را جلوی کاروانهای عروسی سر میبریدند...
به گزارش همشهریآنلاین، امروز ۱۷ اردیبهشت چهل و سومین سالروز بمباران زندان دولهتو در نقطه صفر مرزی ایران و عراق در سال ۱۳۶۰ است.
به دنبال شکست نقشههای شوم و توطئههای حامیان غربی و عبری رژیم پهلوی و عقیم ماندن سیاستهای براندازانه دستنشاندگان و تهماندههایِ آنان در ایران، سران و امرای فراری رژیم پهلوی به جنایتکاران رژیم بعث عراق و حزب منحله دموکرات کردستان ایران که به آن سوی مرزهای ایران در استان کردستان عراق فرار کرده بودند، دست همکاری دادند و در مدیریت واحدهای نظامی، زندانها و شکنجهگاههای رژیم بعث عراق این منطقه سهیم شدند.
در غائله کردستان در منطقه غرب کشور، کومله و حزب منحله دموکرات کردستان اقدام به اسیر کردن و دزدیدن رزمندگان ایرانی و انتقال آنان به زندان دولهتو کردند و به غیرانسانیترین اصول و شیوهها با آنان رفتار میکردند تا به خیال خود از نظام جمهوری اسلامی ایران و مدافعانش انتقام بگیرند.
آنان که از بدو شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در کنار اربابانشان، از تجاوزها و یورشهای غافلگیر کننده ارتش رژیم بعث به مناطق مسکونی استانهای مرزی ایران سر از پای نمیشناختند، انواع شکنجههای جسمی و روحی را روی اسیران جانبرکف بسیجی، سپاهی، ارتشی، سرباز، ژاندامری و پیشمرگهای مسلمان کُرد پیاده میکردند تا آتش عقدههای خود را فرو بنشانند.
نمونه این سفاکان بیرحم، عبدالله سرخه و سروان امیدی رییس زندان دولهتو و خواهرزاده عبدالرحمن قاسملو دبیرکل حزب منحله دموکرات کردستان ایران بودند.
سروان امیدی بازجویی، اعترافگیری و محاکمه رزمندگان جبهه حق علیه باطل و افرادی که در جریان ناآرامیهای کردستان توسط گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات، دزدیده و اسیر میشدند را به شکنجهگران واحد قضایی حزب دموکرات کردستان که اکثرا از افسران فراری ارتش شاه بودند، سپرده بود.
او با مشورت و همراهی امرا و ارتشیان رژیم معدوم پهلوی به خصوص عبدالله سرخه و سرگرد ایرج سلطانی که تا ۲۷ ماه قبل خلبان مخصوص بالگرد اشرف پهلوی بود و اکنون مسؤول منطقه اشنویه در دفتر سیاسی حزب منحله دموکرات، جنایتهای بیحساب و کتاب بسیاری را در زندان دولهتو علیه اسرای شیعه، سنی و کرد برنامهریزی و اجرا کرد.
محدوده زندان دولهتو فاجعه زندانزندان دولهتو با ۸ اتاق و ظرفیت ۲۱۳ زندانی بین دو شهر سردشت - پیرانشهر در شمالغرب پیرانشهر بعد از روستاهای میرآباد و مزرعه به سمت مرز عراق در منطقه آلواتن ساخته شده بود و رزمندگانی ایرانی که به دست گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات و سایر خرده گروهکهای وابسته دستگیر میشدند به این زندان منتقل میشدند.
براساس اسناد باقی مانده از دوران جنگ تحمیلی با اطلاع ارتش رژیم بعث عراق از عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران برای آزادسازی منطقه کردستان ایران، جنگندههای رژیم بعث در هماهنگی کامل با نیروهای حزب دموکرات منحله ایران زندان دولهتو را بمباران کردند.
در شب حادثه ۲۰۰ نفر از اسرای ایرانی در این زندان زندانی بودند. همان شب از مقامات ارتش بعث دستور میرسد دست و پای زندانیان را غل و زنجیر کنند و زندانبانان و شکنجهگران از محدوده زندان که در منطقهای کوهستانی و صعبالعبور بود، دور شوند. مسوولان زندان نیز با نصب پارچههای سفید بر فراز زندان موقعیت آن را برای هواپیماها و هلیکوپترهای رژیم بعث مشخص کردند.
با خروج نیروهای مزدور از منطقه دو فروند میگ عراقی زندان و منطقه اطراف آن را بمباران کردند و تعداد زیادی از اسرای ایرانی را به شهادت رسانده و تعداد بیشتری را زخمی کردند. دقایقی بعد بالگردهای عراقی با حضور در آسمان منطقه، تیر خلاص را با شلیک راکتها و رگبار مسلسلها به زندانیان زخمی زدند.
براساس آمار از ۲۰۰ زندانی ایرانی زندان دولهتو ۵۵ نفر به شهادت رسیدند و ۵۵ نفر زخمی شدند و ۹۵ نفر هم سالم ماندند.
زندانیان به جامانده از این جنایت وضعیت وخیم اسرای ایرانی را اینگونه شرح کردند: «موقعیت داخلی زندان مشابه اصطبل اسب بود. این وضعیت علاوه بر شکنجه و بیگاری مستمر، نگهداری در سرمای شدید کوهستان، وضعیت بد اسکان و تغذیه و فقدان اولیهترین امکانات بهداشتی و درمانی بود.
غذای زندانیان شامل، تکهای نان و کاسهای آب و نخود پخته یا آب گوجه و بعضی مواقع هم گندم بود.»
تصویری از منطقه دولهتو که زندان حزب دموکرات کردستان ایران در آنجا بوده است خاطره اولداوود خاکپور مروستی معروف به صلواتی از زندانیان دولهتو در خاطرهای از نحوه زندانی شدنش در زندان دولهتو و وقایع آن، گفت: «نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در روزهای آغازین خود به سر میبرد که غائله کردستان به راه افتاد. دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی با حربه براندازی نظام توسط گروهکهای فرصتطلب سعی داشتند در کردستان جنگ داخلی به وجود آورند البته گروهک نهضت آزادی هم با شعار «خودمختاری برای کردستان و آزادی برای ایران» این آتش را دامن میزد.
بعد از انقلاب به عنوان نیروی جهادی مخابرات، به همراه مرحوم سید مهدی موسوی و شهید صدرالله نوری عازم کردستان شدیم.
این شهر پس از انقلاب مورد تاخت و تاز ضد انقلاب و نفوذیهای صهیونیست قرار گرفته بود و ما هم به همین دلیل در مخابرات کردستان به عنوان خدمتگزار جهادی در حیطه مخابرات مشغول شدیم. از تاریخ ۱۳ خرداد تا ۲۵ شهریور ۱۳۵۹ در کردستان بودم.
من در لحظه دستگیری ۲۶ سال داشتم. ۵ روز قبل از شروع جنگ تحمیلی ما به دست نیروهای ضد انقلاب دموکرات اسیر شدیم. آن روز من، موسوی و نوری رفته بودیم برای رسیدگی به مشکل دکل مخابراتی که نزدیک کامیاران منفجر شده بود. موقع برگشتن به فرودگاه سنندج بودیم که دموکراتها ما را با در ایستگاه بازرسی دستگیر کردند و حدود ۳۷ ماه در اسارات خود نگهداشتند.
ابتدای دستگیری بردنمان به زندان دولهتو که حدود ۲۰۰ نفر توسط ضد انقلاب در آنجا اسیر شده و نگهداری میشدند.
به محض دستگیری رادیو همان شب خبر اساراتمان توسط ضد انقلاب را اعلام کرد و خانواده من هم از همین طریق متوجه شده موضوع شدند. مادرم بعد از آزادی برایم تعریف کرد که «آن شب با شنیدن خبر اسارتت به خدا گفتم اگر اسارات تو برای اسلام لازمه، من راضی هستم و اگر آزادیت هم برای اسلام مفیده باز من راضی هستم.»
ضد انقلاب متشکل بود از دموکرات، به رهبری قاسملو، کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی و یکسری از گروهای دیگری مانند منافقین که به فراماسونری هم وصل بودند. آنها مجموعهای برای براندازی در شهرهای غربی ایران مثل کردستان، آذربایجان غربی و شمال کرمانشاه به راه انداخته بودند که با انجام کارهای ایذایی جریاناتی مانند اشغال منطقه و محاصره شهید چمران را پیش آوردند.
ضدانقلاب با اطلاعاتی که داشت و با توجه به اینکه انقلاب نوپای ما هم فاقد ارتش و سپاه بود توانست با استفاده از این موقعیت اعلام جنگ مسلحانه کند. هر نیرویی که به عنوان مدافع انقلاب وارد عرصه میشد با برخورد آنها مواجه بود. دموکراتها از اسرا به عنوان نیرویی که بتوانند علیه حکومت مرکزی فشار وارد کنند استفاده میکردند، حالا این افراد هر که میخواستند باشند. آنها میخواستند با فشار از دولت موقت برای خود امتیاز بگیرند. این گروهکها اسم کردستان را هم گذاشته بودند «کردستان بزرگ» یا به قول کردها «کردستان گوره».
شاخههای مختلفی از ضد انقلاب هم که در راس آنها سازمان سیا و ک. گ.ب روسیه بود، در کردستان حضور داشتند.
دولهتو روستایی از روستاهای کردستان است که در نقطه صفر مرزی در شمال غرب سردشت بین مرز ایران و عراق قرار دارد. این روستا با روستاهای آلواتان، میرآباد و مزرعه همسایه است و با عراق نیز مرز مشترک دارد. زندان دولهتو در همین روستا واقع بود، با یک چهار دیواری مشخص در کنار رودخانه و هشت اتاق و ۲۱۳ زندانی.
در حقیقت در این زندان معجونی از همه گروهها بود، از بچههای جهاد، سپاه، ارتش، بسیج، ژاندارمری، پیشمرگان مسلمان و همه نیروهای عادی و انقلابی مناطق غرب بودند که از همدان، کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی و شرقی دستگیر شده بودند. اسرا با فرهنگها و دیدگاههای مختلفی بودند.
بسیاری از بچهها با همه مشکلاتی که بود تا آخر بر سر عقاید خویش ماندند اما به هر حال شرایط سخت زندان به برخی بیشتر فشار میآورد. شرایط به گونهای بود که در یک شبانه روز یک تکه نان و یک کاسه آب نخود به زندانیها میدادند. همچنین بیگاری هایی که از بچهها میکشیدند برای جمع آوری هیزم و روشن کردن آتش برای دیگ غذا و کتک زدنهایشان بسیار اذیت کننده بود. سختتر این بود که ما نه زیر نظر هلال احمر بودیم و نه صلیب سرخ جهانی و نه حکومت. ما با یک مشت افراد مزدور و بی چارهای طرف بودیم که خودشان هم نمیدانستند میخواهند با ما چه کنند.
در مقابل سختیهای زندان دولهتو شاید زندانهای «ابوغریب» و «گوانتانامو» هیچ باشد. به خاطر فشارهای زیاد، جا زدن بین بچهها به فراخور زمان و مکان بود. سختیهای زیاد زندان باعث میشد خیلیها به اصطلاح ببرند. البته اغلب این بریدنها در خفا بود و بچهها به محض اینکه حال روحیشان بهتر میشد دوباره بر اعتقادات خود میایستادند. اما آنهایی که زیر فشار و شکنجه کم میآوردند ممکن بود برای آزادی خودشان کارهایی خلاف شان خود و ما انجام دهند تا شاید گروههای مخالف زمینه فرارشان را فراهم کنند و یا لااقل کمتر اذیت شوند. عدهای از اسرا که مثلا سرباز بودند میگفتند برای حفظ جانمان هر کاری که بتوانیم باید انجام دهیم.
یکی از اسرای آنجا شهید «مهندس مهدی یزدان پناه» از بچههای اصفهان بود که مهندس کشاورزی بود. یزدانپناه به همراه چند نفر از دوستانش مانند مهندس اسلامی و الهی، مسؤول گروه ۷ نفره تقسیم اراضی در کردستان بودند که به اسارات گروه دموکرات در آمده بودند. مهندس یزدانپناه با ردههای بالای ضد انقلاب که برخورد میکرد با وجود جراحتی که داشت موضع خود را بسیار شفاف و روشن بیان میکرد. شهید یزدانپناه در زندان بچهها را هدایت میکرد و در زمانهای مختلف به بچهها میگفت که چه موضعی بگیرند در حقیقت ایشان بچهها را در زندان رهبری میکرد و استاد اخلاقمان هم شده بود.
آنجا فردی بود به نام «ایرج سلطانی» که به او میگفتند «امیر خلبان». سلطانی کسی بود که در کودتای نوژه حضور داشته و فراری بود. او کسی بود که مزدوری را به حد اعلای خودش رسانده بود و مسؤولیت داشت تا ارتشیهایی را که در زندان بودند تحریک کند. به آنها میگفت: «طولی نمیکشد که این نظام سرنگون میشود، شما خودتان را کنار بکشید.» بعضیها مثل او بودند اما برنامه مشخصی برای شستشوی مغزی نبود.
امثال امیر خلبان به مقدسات نظام فحاشی میکردند و موقع خواندن نماز اذیتمان میکردند. نمیگفتند نماز نخوانید ولی کسانی که نماز میخواندند را کتک زده و وادار به بیگاری میکردند. آنقدر به بچهها سخت میگرفتند که بچهها واکنش منفی نشان دهند. امیر خلبان در بمباران دولهتو شاخص بود، به عنوان کسی که مزدوران را راهنمایی میکرد.
اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۰ اوضاع سیاسی در کردستان مختل شده بود. چون کردها گروههای مختلفی بودند و همگی میجنگیدند، کم کم این سوال برای بعضی از گروهها پیش آمد که آنها چرا میجنگند؟ آیا این جنگ عراق علیه ایران است؟ یک جنگ خارجی است یا ایرانی؟ اگر میگفتند خارجی است که توجیهی برای مردم و آنهایی که آورده بودند و از آنها به عنوان جنگجو استفاده میکردند نداشتند، لذا باید به گونهای پاسخ این قبیل سوال آنها را میدادند.
از آن طرف نگهبانهای زندان و مامورین مختلفی که کارها را انجام میدادند از قبیل کسانی که مایحتاج زندان دولهتو را تامین میکردند، یا به داخل خاک عراق میرفتند و آذوقه میآوردند هم دیگر حوصله نداشتند، از طرفی هم، همه به دموکراتها میگفتند شما وابسته هستید. چندین عامل دست به دست هم داده بود تا دموکراتها به فکر تازهای بیفتند. همان روزهای اول اردیبهشت بود که چند فروند هواپیمای عراقی برای شناسایی به منطقه آمدند و زندان را شناسایی کردند، من به یاد دارم هواپیماهایی را که آمده بودند.
همان روزی که هواپیماهای عراقی برای شناسایی آمده بودند ساعت ۷ صبح بود. دیدم که امیر خلبان که چند نفری را هم کشته بود روی پشت بام زندان ایستاده و به آسمان نگاه میکند، انگار منتظر بود. آن روز در فضای باز زندان روی زمین چمن، من کنار شهید مهدی یزدانپناه نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت میکردم. ساعت ۱۱ شده بود، ناگهان سوت زدند و اعلام کردند که سریعا برویم داخل اتاقهایمان. در همان حال من دیدم که یک هواپیمای سفید فکر کنم سوخو ۲۳ یا ۲۵ بود وارد فضای ایران شده، هواپیما که وارد شد، کلا این قضایا پنج دقیقه هم طول نکشید که بلافاصله صدای غرش آنها بلند شد، آمدن هواپیما هم به این صورت بود که از خاک عراق آمد روی کوههای اطراف چرخی زد و آمد روی زندان. بعد هم آنچنان صدای مهیبی آمد که خیلی عجیب بود. آمد پایینتر و یک بمب انداخت آن سوی زندان، بعد هم بمبهای بعدیاش را همان حول و حوش ریخت و رفت. سپس هواپیمای دوم آمد، این هواپیما هم مثل همان اولی چهار بمب خود را ریخت روی طرف دیگر زندان و رفت.
جالب اینجا بود که موقع بمباران حتی نگهبانها هم رفته بودند و غیر از یک نگهبان که آن هم بر اثر ترکش، کمرش قطع شده بود هیچ نگهبانی حضور نداشت. یعنی نگهبانها هم در جریان این توطئه و همدستی دموکرات و رژیم بعثی بودند. فقط ما داخل زندان بودیم. هواپیمای اول دوباره برگشت، اما این بار بمب نریخت و فقط رگبار گلوله بود که بر محوطه زندان میبارید. یادم میآید وقتی همین هواپیما در مرتبه اول آمد و بمب ریخت، پنجره اتاق کنده شد و افتاد روی سر ما. بچه ها همگی فریاد الله اکبر سر میدادند.
کریم غفاری، مسئول آموزش و پرورش کامیاران مغزش از هم پاشیده بود و تا ساعت چهار بعدازظهر هم چون قلبش سالم بود زنده ماند. فقط خرناسه میکشید تا اینکه به شهادت رسید.
وحشتی سنگین بر سراسر زندان حاکم شده بود. همه آن قضایای مرگبار طی پنج دقیقه لعنتی به وقوع پیوسته بود. همه چیز به هم ریخته بود، اتاقها ویران شده بودند. ۵۵ نفر شهید و ۵۵ نفر زخمی نتیجه همان پنج دقیقه بود. البته حدود ۹۰ نفر هم سالم بودیم.
در آن لحظات هیچ اندیشهای جز کمک به بچههای شهید و زخمی در مخیلهمان نمیگذشت. هیچ کس توان نداشت در آن لحظات از زندان بگریزد. در حال جمعآوری شهدا و زخمیها بودیم که دیدیم دو سه فروند هلیکوپتر از آسمان عراق به طرفمان میآید، هلیکوپترهای سیاه و توپدار که هیبت و شکل خاصی داشتند و شروع کردند به شلیک رگبار. وقتی اینگونه شد ما دوباره محوطه را ترک کردیم و به اطراف گریختیم. هلیکوپترها کارشان را که انجام دادند دو سه چرخی زدند و چون هیچ سر و صدایی نبود. ما سالمها همگی لابهلای درختها پنهان بودیم، آنها منطقه را ترک کردند.
پیکر شهدا و زخمیها را آوردیم کنار رودخانه، یادم میآید که سربازی هم در میان بچهها در حال شهادت بود، از کمر به پایین نداشت، من ناگهان خواهر زاده قاسملوی معدوم (سروان امید) را دیدم که در حال پایین آمدن از جنگل بود و به سمت ما میآمد. وقتی او به ما رسید این سرباز که چیزی به شهادتش نمانده بود فریاد میزد: ای خائن! من سرباز خمینی(ره) هستم، بیا مرا بکش، من از مرگ نمیترسم، من شجاعتم را از خمینی(ره) آموختهام. خیلی فریاد زد، آنقدر با فریاد این جملات را گفت که سروان امید هم فریاد زد، منم سرباز خمینی(ره) هستم. یعنی میخواست اینگونه خودش را نشان دهد. مضمونش این بود.
بچههای دیگر مثل سروان ایلامی، شهید کاشانی، شهید نصیری و شهید اصغر مشکی که از بچههای جهاد بود بین شهدا دیده میشدند. دموکراتها با مرکز حزبشان تماس گرفتند و دستور داده شد همه شهدا و مجروحین را تحویل ارتش بدهند، چون بحث بنیصدر خائن در ارتش مطرح بود و این دموکراتها به ارتش رو میآوردند.
ساعت نزدیک ۱۲:۳۰ ظهر بود، شهید یزدانپناه چون از لحاظ موقعیت روحی روانی بر زندان غلبه داشت، رو به من کرد و گفت: «داوود، همه بچههایی را که زنده ماندهاند صدا کن». من همه را جمع کردم، شهید یزدانپناه رو به بچهها کرد و گفت: «همه شما در این لحظه آمرزیده شدهاید.» ایشان معتقد بود با توجه به آن همه بلایا که در غربت اسارت نصیب بچهها شده، همه آمرزیده شدهاند.
همان موقع دموکراتها تماس گرفته بودند با روستایی به نام «داوودآباد» و شبانه ما را روانه آنجا کردند. آن روستا مسجدی داشت که زندان ما شد. روز بعد ما نود نفر را دوباره به «دولهتو» بازگرداندند تا آوارها را زیر و رو کنیم و بقیه شهدا را هم بیرون بیاوریم. این کار چند روز ادامه داشت و بالاخره چند نفر از شهدا را از جمله شهید مشکی پیدا کردند. دوباره فشارها ادامه یافت. چند روز بعد خبرنگار منافقین از نشریه مجاهد و خبرنگار روزنامه بنیصدر خائن وارد آن زندان شدند و با بچهها مصاحبه میکردند. مصاحبهها هم نوعاً به این صورت بود که از هم میپرسیدند، «شما فکر میکنید این ماجرا تقصیر کیست!؟ میخواستن جمهوری اسلامی را مقصر جلوه دهند.
حدود ۲۰ روز در آن مسجد زندانی بودیم سپس ما را به «گردنه» بردند که مکانی برای قاطرها بود. مدتی هم آنجا بودیم. سپس در پاییز ۱۳۶۰ ما را به زندان مرکزی «آلواتان» منتقل کردند که نزدیک سردشت و دو کیلومتری مرز ایران و عراق بود.
تا ۱۸ شهریور سال ۱۳۶۱ آنجا بودیم که بچههای ما در جبهه عملیات کردند. شهید ناصر کاظمی و شهید بروجردی آن عملیات را رهبری میکردند. عملیات پاکسازی بود. به همین دلیل دوباره ما را از آنجا بردند چون اگر میماندیم رزمندگان ایرانی آزادمان میکردند. دموکراتها ما را انداختند داخل اتاق که من نتوانستم روی پا بمانم. حس میکردم روی فنر ایستادهام. شهید یزدانپناه کمک کرد و دو سه ساعت هم در حالت نیمه هوشیاری بودیم تا آن شرایط گذشت. یک اعدام مصنوعی هم داشتند، که ما را چشم بسته به درخت بستند و لوله تفنگ را هم گذاشتند کنار صورتمان و چند خشاب خالی کردند.
واقعا آن نیم ساعت کذایی یعنی از لحظه حمله هواپیماها تا آن لحظهای که دیگر هلیکوپترها هم رفتند و ما میخواستیم بچهها را سر و سامان بدهیم قیامت را به چشم دیدیم. بنده حتی همین حالا هم وقتی میخواهم استراحت کنم و به خواب بروم همان ابتدای خوابیدن به صورت ناگهانی از زمین میپرم بالا، هنوز تشنج آن روز را در خودم حس میکنم.»
زندان دولهتو بعد از بمبارانخاطره دوم
محمود صلاحی از رزمندگان دفاع مقدس هم در کتاب خاطراتش از این جنایت نوشت: «رژیم بعث عراق شکنجههای عجیب و غریبی انجام میداد که بارزترین آن در زندان دولهتو اتفاق افتاد. رژیم بعث عراق تحت حمایت نظامی سایر کشورهای مزدور علاوه بر حمایتهای نظامی در انجام بسیاری از جنایتهای غیرانسانی آنها دخالت داشت.
رژیم بعث همانگونه که انواع روشهای بازجویی و شکنجه را آموزش میداد در به شهادت رساندن تعداد زیادی از اسرای رزمنده نیز نقش داشت به طوری که در مواردی خود مشاهده کردم که گوش رزمنده را در عملیات بریده یا انگشتانش را قطع میکردند یا آنان را جلوی کاروانهای عروسی، سر میبریدند.
پایان خوب و آسان در این زندان به معنی عفو یا آزادی نبود بلکه پایانی بود که به اعدام ختم میشد. این یکی از برنامههای مداوم زندان دولهتو بود که هر شب تعدادی از اسرا را به شهادت میرساندند.»
منابع:
داوود خاکپور مروستی، مصاحبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، خبرگزاری فارس
کتاب خطرات دکتر محمود صلاحی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
کد خبر 849611 منبع: ایسنا برچسبها عراق - صدام دفاع مقدس خبر ویژه استان آذربایجان غربی ایران و عراق استان کردستان